خاطره
روز پنج شنبه خونه مادر بزرگ ریحانه خانم بودیم که یهو از خواب پرید وشروع به گریه کردن کرد واروم نمی شد که رفتیم مرغ بد بخت که خواب بود رو گرفتیم تا ریحانه خانم با دیدن مرغ اروم بشه که فایده نداشت انقدر گریه کرد که بردیمش تو خیا بون اروم شد
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی