واکسن یک سالگی
سلام دیرو زچهارشنبه صبح ساعت 35/8صبح ریحانه خانم روبا موتر برادرش بردمش درمانگاه که توراه حسابی بهش خوش گذشته بوداز شانس بدمون برادرش حالش بد شده بود آخه روز قبلش باموتور رفته بود مسجد مقدس جمکران نمیدونم دوجور غذای ناجور خورده بود به حرحال رفتیم داخل درمانگاه قبل از واکسن زدن اول پرونده را گرفتم وبعد برادر ریحانه رفت پیش دکتر درمانگاه که براش سرم وقرص و آمپول نوشت ریحانه خانم که نمی دونست تا چند دقیقه دیگه چی میشه بردمش داخل اطاق شدیم وخانم واکسینور واکسن رو آماده کرد ویکی به پای چپش ودست چپش زد وقطره خوراکی نمی دونید چه گریه ای
می کرد تا خانه آمدم گریه می کردومن سریع برایش شیر خشک درست کردم وخورد
ولی بازم حق حق گریه رو داشت تا دم دمای صبح تب
داشت وخدا روشکر تبش هم قط شد خدا نگهدارت باشه عزیزم ریحانه خانم فقط عاشق عکس از البوم گرفته تا موبایل وکامپیوتراز کنار کا مپیوتر کنار نمی ره تا حسابی خسته بشه
تازه یاد گرفته کلید کیس روبزنه وروشن کنه وبعد با اشاره مجبور می کنه تا براش عکس بیارم تا ببینه خوب سرتونرو درد نیارم شب بهتون خوش