خاطره
امروز ریحانه خانم کارهای شیرینی انجام می داد که جالب بود کیف منو برداشته بودوانداخته بود گردنش
وجورابش روهم اورده بود تا پاش کنم اشاره به بیرون می کرد که بریم بیرون ولی من نبردمش چون کار داشتم تااینکه خوابش بردوالان لالاکرده خوا ب خوب ببینی
دیروز صبح بردمش بیرون خونه خالش که با دوقلوهای خالش فاطمه زهرا وزینب وان یکی دختر خالش فاطمه زهرا بازی کنه
موقع برگشتن کیف منو گرفته بود وانداختم گردنش نمی تونست راه بیاد تازه بهانه هم می گرفت بغلش کردم تا اروم بشه ولی بازم بهانه می گرفت سره راه یک پارک کوچلو درست کردن که یکی سرسره ودوتا تاب
گذاشتند بردمش که بازی کنه بازم بهانه گیری کرد ومن مجبورشدم ببرمش خونه که واقعا ددری شده خوب مزاحمتون نشوم شب خوبی داشته باشید
شب تان خوش
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی